کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مِثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی: گفته اش سربسر دروغ بود او سخن چین چو آسموغ بود. طیان. سدیگر سخن چین و دورویه مرد بکوشد برانگیزد از آب گرد. فردوسی. سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر. فردوسی. مده نزد خود راه بدگوی را نه مرد سخن چین دوروی را. اسدی. هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338). میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است. سعدی. سخن چین کند تازه جنگ قدیم بخشم آورد نیکمرد سلیم. سعدی. از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت. حافظ
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غَمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی: گفته اش سربسر دروغ بود او سخن چین چو آسموغ بود. طیان. سدیگر سخن چین و دورویه مرد بکوشد برانگیزد از آب گرد. فردوسی. سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر. فردوسی. مده نزد خود راه بدگوی را نه مرد سخن چین دوروی را. اسدی. هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338). میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است. سعدی. سخن چین کند تازه جنگ قدیم بخشم آورد نیکمرد سلیم. سعدی. از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت. حافظ
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مِثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مِثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن برای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن بُرای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
دهی است از دهستان خان میرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)